نتایج جستجو برای عبارت :

یه کاری کردید که جدی‌جدی به زبون بیام. اه

حرف زدن فقط با زبون نیست، با نوشتن هم. اگه حرف مداد رو بفهمی، اگه حرف پاستل رو، اگه بتونی با قلم فلزی هم زبون بشی، از کلماتش لذت می‌بری و از کلماتت لذت می‌بره؛ و اون وقته که می‌تونه برای تو طراحی کنه - و همه اینا وقتی اتفاق می‌افتن که پی فهم زبون‌های جدید باشی. مگه هنر چیزی به جز یاد گرفتن روزانه زبان‌های جدیده؟
یکی از فانتزیای من اینه که
جلوم المانی و استانبولی رپ رو پخش نکنن
و نگن این رو به فارسی ترجمه کن.
فانتزیمه.
هر بار این اهنگای الکس میرسه به du bist nicht allein و اروم میشه تم اهنگ،
من یه نفسی میکشم!
والا ملت فکر میکنن هرکی المانی یا هر زبون دیگه خونده الزاما مثل نیتیو اسپیکرها باید اون زبون رو حرف بزنه و مثل اونها رپ بخونه.
 
:|
پایان نامه ازون مقوله هاییه که تمام انرژی آدم رو میگیره. 
برای مثال
استادم زبون آدم رو درک نمیکنه. به زبون دیگه ای حرف میزنه. یه کد نوشته اونو داده به من. بعد نتایجی که با کد من میگیریم با ننتایجی که ایشون تو کامپیوتر خودش میگیره زمین تا آسمون فرق داره. بعد شونه میندازه بالا میگه من نمیدونم!! پس عمه م بدونه؟ گرفتاریه بخدا.
 
 
 
درونم شلوغه و نمی دونم چی بگم.
یک وقت هایی نمی دونم کی ام؟ چکاره ام؟ هدفم چرا گم شد؟ چرا ول دادم؟ چرا شل شدم؟ (علاوه بر کار حرفه ای توی فضای مجازی) دلم یه هدف محکم میخواد تا توی فضای حقیقی براش بدوام... 
بدبختی اینه خودم میدونم چمه ولی راه حلش رو نمیدونم.
از قضاوت شدن و راه حل های بقیه خسته و زده شدم.
حوصله ی حرف زدن با بقیه رو ندارم...
یه رفیق دارم که هیچ وقت بهش نمیگم چمه، فقط بهش میگم "من نیت میکنم تو برام حرف بزن" چون خودش میدونه و بهش گفتم که خدا خ
حسد... تهمت... تهمت!
حسد... زخم زبون... زخم زبون!
حسد... حق رو ناحق کردن... حق رو ناحق کردن!
حسد... حق الناس... حق الناس!
حسد...
فخرفروشی!!
حسد... و ... چیزهایی است که از کلاس درس اخلاق یاد گرفته بود.
حالا هم حتما" آنجا کلاس های درس شهادت است! هه... نشستم نگاه میکنم.... جنگی رو که میدونم برنده اش کیه.. نگاه میکنم و منتظرم منتظر حق ناحق شده مان.. منتظر کوتاه شدن دستتون از سرنوشت ما..
منتظر خدا♡

 
دلم اونقدری گرفته که برم سراغ آینه و زل بزنم به اون دو تا حفره ی معصوم و بی روح که بار غصه های عمر من و به دوش می کشن..
اون دوتا زبون بسته که مثل بقیه اعضای بدنم دلم براشون ریش ریشه
اعضایی که می تونستن مال کسی باشن که خیلی بهتر از من بهشون برسه
حیف!.. طفلکی ها به نام من سند خوردن و محکومن به تحمل
اگر زبون داشتن حتما تا حالا از من به هر کجا و هر کسی شکایت برده بودن..
 
دلم اونقدری گرفته که برم پشت پنجره ی بلند نشیمن بایستم و از ورای برج های بلند و مزاحم
کتاب قنوت آخر رو هم تموم کردم^...^
خییلییی قشنگ بود...
هرکدوم از فصل ها از زبون یکی از اعضای خانواده شهیده...بعضی از فصل ها هم از زبون خودش یا دوستانشه...
خیییلییی قشنگه...
خیلی خیلی توصیه میشه بخونیدش:)

پ ن:بعضی جاهای کتاب غلط املایی داشت و کلی باید فکر میکردم که متوجه شم یعنی چی؟!...
لحظاتتون گل گلی و پر از کتابای مفید...
#کتابخونی:)
یاعلی...
بسم رب الرفیقجاده باریک و دو طرفه بود. تیرهای چراغ برق جای خودشون رو به ظلمت شب داده بودند؛ بحث زبانِ چراغ ها توو جاده شد و طوری که راننده ی ماشین های سنگین با هم حرف میزنند.
گفت: مثلا وقتی خوابت میگیره، اول دوتا نور بالا میزنی، بعد که با راهنمای چپ اجازه سبقت داد، سبقت میگیری! بعد میکشی کنار که اون ازت سبقت بگیره! اینجوری میفهمه که خوابت گرفته و تا ته جاده جوری رانندگی میکنه که نتونی بخوابی!+ممنون نمیذاری خوابمون ببره!و کاری به دلِ زبون نفهممو
1-Aquaman فیلم فوق العاده جذابیه...اگه ندیدینش.:)
2-The Wandering Earthفیلم قشنگیه...درمورد اینه که خورشید داره نابود میشه...انسانها هم برای جلوگیری از نابودی خودشون قصد دارن کره زمین رو به یه منظومه دیگه ببرن..(اگه زبون چینی کلافتون میکنه..نبینین..انقدر{گ.ژ}تلفظ میکنن..دلت میخواد کلتو بکوبی تو مانیتور)
3-Train to Busanیه فیلم زامبی طور فوق العاده! کره ایه..این بهتر از زبون چینیه!:)
4-wonder یه فیلم احساسی...داستان پسر بچه ای به نام اگوست پالمن که مبتلا به بیماری سندروم تری
کتاب "هفت عادت مردمان مؤثر" رو دارم میخونم و این کتاب قشنگ دست میذاره رو نکات اصلی و ظریفی که بهشون خو گرفتیم و دچار بی توجهی به آثار و نتایجشون شدیم و همین اتفاق باعث درجا زدن هامون شده.همزمان با خوندنش یادداشت برداری هم میکنم تا به زبون قابل فهم برای خودم توضیحش بدم و بتونم هضم و درکش کنم و به توصیه هاش که رسیدم عملیشون کنم.
حین یادداشت برداری یاد یه عزیزی افتادم که اونم همین اخلاق رو توی دوره دیدن ها و کتاب خوندن ها داشت که حتما باید برای خود
وی در خانواده‌ای کم جمعیت چشم به جهان گشود اما از یه جایی به بعد انگار یادشون رفت چجوری باید کنترلش کنن و گهش دراومد.چیز تو هر چی بچه‌ی زر زرو و زبون نفهمه.
پ.ن: قرار بود شروع کنم از دانش خودم در و گوهر بیفشانم منتها حوصله‌ش نبود
 
 
 
 
 
بچه ها
:)
 
امروز یکی از دوستام بهم گفت، هر آدم عاقلی قطعا به دنبال اینه که یه دوست مثل تو داشته باشه.
 
گفت، تو باسواد و باهوشی، وقتی یه حرفی رو میزنی، محکم به زبون میاری و ازش مطمئنی. قابل اطمینانی و میشه لذت برد موقع گپ زدن باهات.
 
اینقدر ذوق کردم :))))))))
سلام
حال دلتون چطوره؟!
یکی از جاهای سخت زندگی کجاس بنظرتون؟
بنظرم یکی از سخت ترین مراحل زندگی وقتیه و از اطرافیانت یچیزایی میشنوی ک توقعشو نداری...
اره...از زخم زبون صبت میکنم
داشتم فکر میکردم وقتی از این حرفا میشنویم باید چیکار کنیم؟
درسته میگن نباید به حرفای مردم اهمیت داد و این حرفا
درسته
ولی واقعا یچیزایی دیگ از حد انصاف خارجه
تحملش سخته
به نتیجه ای که رسیدم اینه
تو اگ مسیرت حق باشه
کارت درست باشه 
خودت و خدات از کاری ک میکنی راضی باشین
پس
چیزی که بهش فکر میکنم ، چیزی که درباره ش مینویسم و چیزی که به زبون میارم از سه جهان متفاوتن! سه دنیای مختلف! سه نوع مائده! و من نمیدونم که چطور باید به وحدت در هرسه رسید...
اما اگه ازم بپرسید کدوم بهم حس رضایت مندی میده ، باید قاطعانه بگم : چیزی که بهش فکرمیکنم.
چیزی که بهش فکرمیکنم ؛ پیچیده ، گنگ ، دردآور ، امیدبخش و ناامیدکننده ست و خیلی از صفاتی که قلم ضعیفم قادر به توصیفش نیست
چیزی که مینویسم ؛ معلق بین افکار سرگردانم و زندگی دربین گونه انسا
کتاب قنوت آخر رو هم تموم کردم^...^
خییلییی قشنگ بود...

هرکدوم از فصل ها از زبون یکی از اعضای خانواده شهیده...بعضی از فصل ها هم از زبون خودش یا دوستانشه...
خیییلییی قشنگه...
خیلی خیلی توصیه میشه بخونیدش:)



پ ن:بعضی جاهای کتاب غلط املایی داشت و کلی باید فکر میکردم که متوجه شم یعنی چی؟!...
لحظاتتون گل گلی و پر از کتابای مفید...
#کتابخونی:)

یاعلی...
سلام
امیدوارم حال تون خوب باشه، به نظرتون کلمات تا چه حد قدرت دارن؟، به این اعتقاد دارید که حتی یه کلمه که از زبون مون بیاد بیرون میتونه زندگی یه انسان رو نابود کنه یا بسازه؟
فکر کنم در این مورد همه نظر یکسان داشته باشن، اما اگه زندگی کسی رو نجات نمیدیم حداقل نابودش نکنیم.
به نظرتون چطور میتونیم جلوی زبون مون رو توی این شرایط بگیریم؟، چطوری وقتی داریم با مخاطب صحبت میکنیم خودمون رو جای اون تصور کنیم و تخریبش نکنیم؟، اگه تجربه مشابهی داشتید
توایی مو سر راهت بشینم
توایی مو سر راهت بشینم
 
گل زردی به عشق تو بچینم
گل زردی به عشق تو بچینم
 
به پیشوازت ایم با دسته ای گل
نخوابم تا روی ماهت نبینم
نخوابم تا روی ماهت نبینم
 
خم ابروی پیوندت
شدم اسیر لبخندت
بشم فدای اون نازو
زبون شیرین قندت
بشم فدای اون نازو 
زبون شیرین قندت
 
دانلود
 
 
 
چه مدت بود خیره به من بود خدا میدانست
 نگاههای پر معنی اش داشت به سوالی گره میخورد که میترسیدم بپرسد و لال بمانم
پیش دستی کردم و پرسیدم
...اگه عاشق بشی چیکار میکنی؟ میری و به طرف مقابل میگی؟
خوب معلومه،نگم اون از کجا بودنه دوستش دارم؟تازه هرچی زودتر هم بهتر،میترسم یکی ازم بدزدتش
و حرفش را با یک چشمک و لبخند زیبا معنی میدهد
...اگه یه روزی یه دختری که زیاد نمیشناسیش و باهاش در حد یکبار و یه سلام حرفیدی..
.بیاد و بهت بگه دوستت داره و عاشقته،چیکا
یه دعایی هست که یه وقتایی ناخواسته و بی اختیار به زبون میارم!و عجیب هم عشق میکنم !خدایــا...از شــر خـودم،بـه تـو پنــاه می بـــرم.وووویییی که خدا میدونه چقدر به آرامش میرسم وقتایی که حس میکنم هیچکس جز خدا پناه و دوستدار من نیست، حتی خودم!!!!
بعد از 4سال زیارت تکراری و از سر عادت، وقتی سلام آخر را دادم و برگشتم، از باب الجواد که خارج میشدم و پشت به گنبدت حرکت میکردم، یک ندایی توی قلبم گفت: پشتم به تو گرمه. حرف بزرگیه. وقتی از قلب بلند میشه نه از زبون.
چی میشه که بعد این همه سال، تازه این رو حس میکنم؟ 
من هیچ وقت باغ وحش نمیرم. من هیچ وقت حیوون یا پرنده ای رو در قفس نگه داری نمی کنم. من هیچ وقت از تماشای یه زبون بسته در قفس لذت نمیبرم.
نمیدونم اسیر کردن یک حیوون زبون بسته و جدا کردنش از زیست گاه و آب و هوای مناسب زندگیش و آوردنش به هزاران مایل دورتر از زیستگاهش و تماشا کردنش توی قفس چه لذتی میتونه داشته باشه. مخصوصا توی عصر و دوره ای که کافیه یه مرورگر اینترنت باز کنی و طبیعیترین و کاملترین و آموزنده ترین مستندها رو در مورد حیات وحش تماشا کنی.
یه وقت های فکر می کنم از من بی کس تر در دنیا وجود ندارد ...
حدایا فقط تو مانده ای برایم ..مانده ای ؟
این روزها تمام میشه ..اخرش همه میمیریم ..اما من هیچ وقت زخم زبون ها فراموش نمی کنم ..تنهایی هام ..بی صدا گریه کردن هام را ...بی کسی هام را ..
دلم می خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه ..یه جایی که خودم باشم ..نترسم از حرف زدن ...نترسم از ادم ها ..
قسمت اول فیلم آچمز رو که می دیدم یه خانم فال گیر داشت با مصیب که مشکل گفتار داشت صحبت می کرد .. صحبتش برام جالب بود شما هم ببینید :
فالت اگر خوب باشه ، تاست هم هرروز جفت 6 بشینه ، تا زبونت بسته باشه هیچکی آدم حسابت نمی کنه !بابا مگه چی هست این تیکه زبون خب بچرخونش لامصب رو !! ببین مصیب آدمایی تو دنیا برنده ان که بتونن خوب حرف بزنن !مصیب : جلو آدما زبونم بند میاد !مصیب تو چرا فکر می کنی من نمی خوام بهت کمک کنم ؟ ولی تو تا خودت نخوای و آستین بالا نزنی اگه
هر آدمی دوبار می میرهیه بار وقتی عشقشو از دست میده، یه بار وقتی از دنیا میره.کاش فاصله ای بین این دو مردن نباشه.تحمل این فاصله خیلی دشواره.(فرهاد قائمیان/سریال تاریکی شب، روشنایی روز)اینکه اینو از زبون یه مرد میشنوم تو این سریال،سخته برام واقعا
همینطور که میرفتم چراغ رو خاموش کنم، سرمو بردم بالا و گفتم: ازت متنفرم.چند دیقه بعد سرمو از زیر پتو اوردم بیرون، دماغمو با سرآستینم پاک کردم و گفتم: الکی گفتم. جدی نگیر مثل بقیه چیزایی که ازت میخوام و جدی نمیگیری....کاش خدا هم زبون داشت. زبونی که با گوش من شنیده بشه.
خلاصه:
دانلود رمان خانم زبون دراز  من حال این پسره ی یالغوز نگیرم دریا نیسم اقیانوسم اِاِاِپسره ی سه نقطه برگشته به من میگه بیا فرقونت جمع کن خوب شد جوابش دادما منم گفتم خوبه من همین فرقون دارم حالا اینجای ماجرا آقا دیدم ریموت زد رفت کنار یه کوپه وایساد به به عالم ضایعگی خودش هوایی داره وای یاد پوزخندش که میفتم ولی من بادی نیسم که با این بیدا بلرزم اَی ددم یاندی اِشتب شدا
ادامه مطلب
زبان به صورت کاملا مستقیم میزان شعور و ادب و شخصیتتونو نشون میده و تصویری ازتون ارائه میده که شاید هیچ وقت نتونید اصلاحش کنید 
پس یاد بگیریم کنترلش کنیم!
اینکه هرچی دلمون خواست ب زبون بیاریم الزاما نشانه رک بودن و شجاعت و صمیمیت نیست دقیقا نشانه ی نفهمی و حماقته :)
کاش باد بیاد طوفان شه همه چیز  زیر و رو شه و من تموم شم....
من که خودم قدرت تموم کردن رو ندارم... قدرت پایان دادان به اینهمه کثافتی که توش غرقم.... من بازم در یک پروسه‌ی تکراری عاشق شدم اما ایندفعه عاشق یکی که ۱۰ سال ازم کوچکتره، تخس و زبون نفهمه و و و 
حالا هم حالم بده افسرده افتادم یه گوشه و هیچ کاری نمی تونم بکنم
چمه آخه؟ چرا نمی تونم خودمو جمع کنم
نه گذاشتند اتاقمو رنگ کنم.
نه برام میزخریدن
تابستون تموم شد
خیلی سر حرفتون موندید:)) ممنونم. منو این  خوشبختی محاله. محاله:)) چقدر دوستون دارم:)) چقد. عاشق اتاقمم اصن کیف میکنم واردش میشم پشت میز میشینم و جلومو نگاه میکنم از تزییناتی که روی میز چیدم، یک صد و هشتاد درجه میچرخم و طرحی که با دستای خودم رنگ کردم رو میبینم و یک دنیا عاشق اتاقم میشم!
 
کی از این خونه ی نکبتی میایم بیرون؟!
 
عاعااااه تازه الان  هم خوشحالم! خاله هام یک روز قبل تولدم میان خ
شهادت رییس مکتب تشیع...امام صادق علیه السلام بر همگان تسلیت باد.
داشتم عین عبارتی رو که بالا آوردم با خودم مرور میکردم...
چیز عجیبی نبود.
اونقدر همه مون شنیدیمش ک عادیه..
ولی کاش کمی مزه مزه اش میکردیم و با تمام ارادت و اعتقاد و فهم بر زبون میاوردیمش.
خدا کمک کنه قدر و منزلت ائمه مون رو با نهایت فهم خودمون ک قطعا ناچیزه درک کنیم و راجع بهش مطالعه کنیم... 
سلامباید عرض کنم خدمتتون که عجب سرعتی دارم من!75 گیگ تو یه هفته!!!باورتون میشه؟75 گیگ اینترنت بی زبون رو از اول هفته تا حالا تموم کردمیا من سرعتی فرا انسانی دارم،یا ایرانسل بدون اینکه حتی یه فیلم دانلود کنما!اون 118000 تومن من چی میشه حالا؟عجبا ...اگه میرفتم یه مودم وای فای میخریدم به صرفه تر نبود؟
خواهر زاده م ۹ سالشه و خدا حفظش کنه خیلییی خوشکل و سر و زبون داره 
طوری که حتی اونایی که خودشون دختر همسن و سالش رو دارن عاشقشن 
پریشب اومد خونه مون ، از چند تا پله افتاده بود پاش کبود شده بود 
اولش کلی ناراحت شدم بعدش یه دفعه قاطی کردم گفتم مگه دست پاچلفتی هستی نمی تونستی رو پله اول متوقف بشی و خودتو جم کنی تا آخرین پله باید می افتادی و این بلا سرت می اومد..
الان که فکر می کنم حس می کنم مث قدیمی ها رفتار کردم خخخ
سلام
من دختری هستم که سنم هنوز به ۲۰ نرسیده، یه دوستی دارم که چند سال با هم دوستیم، ایشون به شدت به من علاقه داره، منم کم کم بهش علاقه پیدا کردم و با هم پیوند دوستی بستیم، اینم بگم که تو مدرسه ام با هم بودیم، خیلی در دوستی افراط میکرد و اذیتم میشدم، کادوهای زیاد (ماهی یک بار) و گاهی آنچنانی ...، کلی برام خرج میکرد (و خانوادمم خیلی ناراحتن از این موضوع) .
چندین بار بهش گفتم من دوست ندارم این کار رو و ارزش معنوی هدیه برام بیشتره، برام هدیه کوچیک و
✍️پشت تلفن بهم گفت میخوام ببینمت ... ولی لرزش صداش بهم می گفت که خبر خوبی نیس ...رسیدیم سلام و احوال پرسی عادی ...روی صندلی ها نشستیمکنار خیابونروبروی فضای سبزحرف میزدیم . . .وسط حرفاش گفت یعنی راهمون اینجا از هم جدا میشه ؟! . . .چی میشه جواب این جمله رو داد ؟ . . .دلم میخواست فقط نگاش کنم . . . . . . .کاش زبون چشمامو بلد بودی .................................................چه حرف ها که درونم نگفته میماندخوشا به حال شماها که شاعری بلدیدرضا احسان پور
#سین_میم_حا
داشتم با «کوچ» حرف می‌زدم. بهش گفتم ذهنم درگیرشه. گفت اینا همه‌ش کاذبه.
می‌دونی، من توجه کردم به این که آدما کل زندگیمو گرفتن. چند وقت پیشا که داشتم با دانیال حرف می‌زدم، گفت: «تصور کن یه روز پامی‌شی می‌بینی هیچ آدمی رو کره‌ی زمین نیست. نه که مرده باشنا. غیب شدن. تو تنهایی. اون موقع که متوجه می‌شی نه اینستاگرامی هست که لحظاتت رو به اشتراک بذاری نه آدمی هست که بری پیشش یا باهاش حرف بزنی و ... دوست داری چی کار بکنی؟ اینه که اگه جوابشو پیدا کنی م
شاید باورتون نشه ولی من امروز میخواستم بادوم زمینی سرکه ای بخرم و حالا فیلترشکنم بادوم زمینی تبلیغ می کنه اینو دیگه هیچ جوره نمی تونست سر در بیاره حتی به زبون هم نیاوردم:( فقط گوشیم دستم بود اون لحظه:)) فکر کنید اگه از تموم لحظه های ما فیلم بگیره و بررسی کنه، بعد اون وقت من تا حالا یک خرید اینترنتی هم نداشتم.
سلام . . . 
بهم میگن که تو خوب حرف میزنی. میگن بلدی چطوری با زبونت بقیه رو راضی کنی. حتی ی دختر خانمی که مثل خواهرم دوستش دارم برگشت گفت به من که "تو زبون بازی" . . . خلاصه انگار بلدم حرف بزنم ولی نه زبون بازی که آخه . . . من اسمش رو میذارم "توانایی بیان احساسات در قالب کلمات". بله این یکی کار هر کسی نیست خیلی ها بلد نیستن بیان کنند چیزی رو که توی دلشون هست یا احساسای رو که دارن . . . ولی گویا من بلدم ک ب زبون بیارمشون که بگم درونم چطوری دارم حس میکنمش.
بعد ب
ارزش بعضی چیزا با به زبون آوردنش از بین می‌ره. این آخرِ بدبخت بودنه که به کسی بگی گاهی حالم رو بپرس.همیشه دیدن یه پیام ناگهانی، شنیدن یه سلام بی‌هوا، از آدمی که انتظارش رو می‌کشی، می‌تونه حال و روزت رو عوض کنه.گاهی آدم، خودش رو گم و گور می‌کنه، فقط به این امید که یه نفرِ «مشخص» سراغش رو بگیره. بر خلاف تصور، خوشحال کردن آدمِ غمگین خیلی سخت نیست، فقط کافیه وانمود کنی به یادش هستی.
یه امشبو بزار عاشق بمونیم
عاشق چیو نمیدونم 
فقط یه حسی توی بدن ادم چرخ میزنه
شایدم الان از زندگی خوشم‌میاد 
شاید فقط متنفر نبودن حس خوبی بهم داده 
شاید یه وقتایی یه چیزایی ریزی به چشمت میاد توی اسمون تاریک شب 
شاید چراغای روشن شهر شاید بادی که از پنجره ماشین میخوره به صورتت
شاید یه اهنگ که معنیشو هم حتی نمیفهمی
شاید یه زبون دیگه 
ولی هرچی که هست قشنگه 
سلام
 
دیشب با همخونه ایم داشتیم راجع به Arrival حرف میزدیم و چند ساعت بعد این حرف، میخواستیم یکم شیر گرم کنیم. حواسمون نبود و شیره سر ریز کرد روی گاز. تمیزش نکردیم. 
امروز میخواستم تمیزش کنم تازه دیدم عه، گازمون داره به زبون اون بیگانه های Arrival باهامون حرف میزنه :))
شامی درست کردم که نه با ترشی نه با سالاد و نه با سس و نه با هیچ‌کوفتی نمیشد از حلقمون بره پایین ...
....
من استعداد آشپزی ندارم و مامان به زبون بی زبونی میگه اون بخت برگشته ای که قراره بشه سایه سرت ،آدمه ...!قبل اینکه دلت واسه یکی بره ...یه کم آشپزی یاد بگیر بدبخت از گشنگی نمیره ...!
....
بابا گفت الحق دست مریزاد ...گفتم واس چی؟گفت تا حالا ندیده بودم از مواد اولیه درجه یک محصول نهایی به این صورت گند در بیاد ...(و قاشقش را توی برنج شفته فرو کرد...! ‌‌‌)
خدایا این داستانهای تعطیلات سال نو رو تموم کن ما برگردیم سر خونه زندگیمون.
 
کاش مثل ایران یهو 15 روز تعطیل میشد ادم تکلیفش رو میدونست و جمع میکرد مرفت اروپایی جایی.
الان تعطیلات من از فردا شروع میشه. سان و آو بیچز.
همه اومدن سر کار من میرم.
فاک.
 
اون وسطا سه روز تعطیلی داشتم ولی یه سفر دو روزه فقط رفتم اون هم ویستلر فقط.
 
بگذریم.
 
دیشب یه فیلمی دیدم،
 
اسمش بود marriage story
بچه ها حتما حتما حتما ببینینش
 
خیلی قشنگه.
 
درباره یه زن و شوهر هست،
که اولش
همیشه تو خونه گفتم جای فلان وسیله فلان جاست، فلان وسیله رو فلان جا نذارین، این باید اینجا باشه، اون نباید اونجا باشه.
گاهی با زبون خوش، گاهی با صدای بلند، گاهی با دلیل و منطق.
امروز دوباره دیدم طبق معمول یه وسیله ای سر جای درستش نیست.
خندم گرفت و گذاشتم همونجا بمونه.
زندگی با همین کل کلاش قشنگه :)
عزیزم!
اسم من "مظاهر" نیست!
بهم نگو مظاهر، چون عادت می‌کنم فقط اسمم رو از زبون تو بشنوم، بعد بیا و درستش کن!
مظاهر.نوشت: عزیزم! من این‌ها رو برای تو می‌نویسم، برای تویی که هنوز وارد زندگیم نشدی، ولی یه روز میای و تنهایی‌هام تموم می‌شه.
 
یکی از مهم ترین مشکلات من در این مملکت اینه که بتونم به زبون اینا مودب باشم. و یکی از مهم ترین مشکلاتم در مورد این مشکل اینه که یادم بمونه جوابِ «چطوری»، «مرسی» نیست. جوابِ «از خوراکیم میخوری؟»، «مرسی» نیست. جوابِ «میخوای برسونمت؟»، «مرسی» نیست. و اساسا جوابِ هیچی به جز «دوستت دارم» مرسی نیست، بلکه «آره یا نه» ست!
عصا ره دست های م بورم غریبون ماربمیره های مار بمیره
ناله بزنم من داغ شه جوون مار بمیره های مار بمیره
ارزو به دل مار بمیره
ته تن زیر گل مار بمیره
ته دست حنا مار بمیره
پاک نیه حتی مار بمیره
 
ماه اسمون عمه بمیره
کامیاب مهربون عمه بمیره
بی سر بی زبون عمه بمیره
 
نیشتبیمه نال سر بی سر و صدا 
در بزونه در واره بییه وا
باامه چه خبر بیه جان خدا 
بدیمه گننه کامیاب بمرده
 
پسر ته مامان بمیره تنه داغ ره نوینه
 
ای عجل نامرد بیتی مه جوون
و لباس دامادی همه بیه
گاهی شنیدن توانایی های شخصی، آدمو نسبت به خودش مطمئن تر میکنه و انگیزه میده برای بهتر شدن و چقدر خوب بلدن بعضی افراد این کارو بکنن.مدیر صدام زد تا برم دفتر، شروع کرد به معرفی من به یکی از دوستانش.خانم پورابراهیم، مهندس کامپیوتر، نقاش ، صوت فوق العاده زیبایی هم دارن و و و ... واقعا ما با وجودش به چیزی نیاز نداریم .من لبخند میزدم از شنیدن این چیزها از زبون کسی که داره منو خارج از گود رصد میکنه...هرازچندگاهی منو صدا میزنه تا معرفیم کنه:)
چت شده؟ می‌خوای حرف دلت رو با یک نفر تقسیم کنی و دلت نمی‌خواد راز دلت رو به کسی بگی؟
امشب وقتی آهنگ گوش می‌دادی چشماتو پشت پنجره ماشین بستی و لبخند زدی. نمی‌خوای برای یک نفر تعریف کنی که داری توی رویاهات با کی می‌رقصی؟ امشب 30 تومن عیدی گرفتی و یهو دلت خواست وسط خیابان از ماشین پیدا بشی و بری قنادی. شیرینی استانبولی بخری و با دست خودت دونه دونشون رو توی دهن آدم‌هایی بزاری که زیر بارون خیس شده بودن و چتر نداشتن. امشب انگار دوباره همون ظهر پر ب
فکرشو کن امشب حنابندون برادر زن دوست داداشم و ایضا شوهرم بود ولی من رفتم
جلل الخالق
اونجا عروس عمو جدیده رو دیدم. خیلی هم خوب برخورد کرد تا حالا هم و ندیده بودیم. گفت     عه شما ماهی کوچولوی قرمزی؟ دوست داشتم ببینمت
گفتم    بله. مرسی. چطور؟
گفت زهرا ازت گفته بود
زهرا دختر عمو محترم عست
دیگه روم نشد بگم چی گفته بود
حالا قراره عروسی بازم هم عو ببینیم ببینم چطوری بشه زیر زبون عروس عمو عو بکشم
#خاله_زنک
سلام 
سوال من مربوط به دید جامعه نسبت به دخترهایی هست که اسم شون سر زبون هاست، من ۲۳ سالمه، معلمم و چند وقتی هست که یه گروه مشاوره ی کنکور رو مدیریت میکنم، به همین واسطه اسمم کم و بیش تو شهر پیچیده، مشکل اینه که حتی فامیل یه جوری رفتار میکنن که انگار بده یه دختر معروف بشه.
یه نفر به من گفت اسمت رو زبون مردم میافته و کسی همچین دختری رو نمیخواد!، خب مشکلش چیه مگه کار بدی انجام میدم؟، واقعا همه به دخترهایی که تو جامعه فعالن همچین دیدی دارن؟، واق
 اوست خدایی که باران را پس از ناامیدی خلق می فرستد و و رحمت و نعمت خود را فراوان می گرداند و از جمله ایات قدرت او خلق زمین و اسمان هاست و هم انچه در ان ها از انواع جنبندگان پراکنده است و او بر جمع اوری انچه پراکنده است هر وقت بخواهد قادر است و انچه از رنج و مصاعب به شما می رسد همه از دست خود شماست در صورتی که خدا بسیاری از اعمال بد را عفو می کند و شما در زمین هیچ قدرتی ندارید و از کوچکترین قوای جهان زبون و عاجزید و غیر خداوند در عالم هیچ یار و یاور
نمیدونم اشکال از کجاست اینکه نمیدونم باید چیکار کنم
روزبروز داره اخلاقم بدتر میشه
روزبروز دارم داغون تر میشم
چرا آخه
وقتی نمیتونم از زبونم درست استفاده کنم
باید چیکار کرد
هیچ کس به حرف من توجهی نمیکنه
مدام اعصابم خورد تر میشه
انگار نمیتونم از زبون خودم درست استفاده کنم
حالم بده
خیلی بد
 
1. فردا با ری ری میریم کتابخونه. و شدیدا خوشحالم که فردا ناهار از خونه نمیبرم و وسوسه خوردن پیتزای پیتزا فروشی کنار کتابخونه تنها چیزیه که صبح وادارم میکنه به بیدار شدن :| همینقدر به درس علاقه دارم :|
2. امروز بعد دو هفته غذای آدمیزادی رسوندم به معدم :| باز الان باید برم برا خودم نود الیت درست کنم که بابام بهش میگه "سوپ" 
3. رفتم که بمونم خونه ننه بزرگ :| رفتم دیدم مرمر نیست، قهوه ای گونه برگشتم.
4. هات چاکلت که درست میکنم گوله گوله میشه :((( دیگه همه خور
لپتاب شده مثل این ماشینایی که یه ‌سره می‌شن، صبا که میخوام روشنش کنم یه تیکشو باید باز کنم دوتا سیمو بزنم به هم، با صلوات روشنش کنم. قشنگ مثل یه مسافر کش که با پراید مدل ۸۰ لکنتش زبون مشترکی داره تا کار کنه.
 غربت که گرفته داره لذت می بره ازم، کریپتو هم که پشت به پشت داره می‌ریزه، قشنگ پیشبینی می‌کنم تا کجا میریزه بازار و فردا صبح بلند میشم و تا همونجا ریخته و این باحاله، و سوبژه‌ی اصلی این دوران گندام و غیبتِ جون‌کنِ عزیزه، یه استیصالِ مخ
در حالی ک من اینجا نشستم و دارم این کلمات رو می نویسم، تنها یک چیز هست ک گوشه ذهنم وول می خوره و حواسم رو پرت می کنه، اعصابم رو خورد می کنه و وادارم می کنه ک بیام اینجا بشینم و این جملات رو تایپ کنم. "زندگیِ من هیچ داستانی نداره." حرکات من هیچ هدفی نداره، تمام وقت و انرژی و زمانی ک من صرف می کنم، بی اهمیته. فاقد مقصد، هدف یا هیچ انگیزه ای ـه. من در لحظه تصمیم می گیرم، در لحظه وقت می گذرونم و نهایت دور اندیشی من تماما مختص گذشته ـست، بی هیچ گوشه نگاهی
سدر بابونه گل ختمی  گل گاو زبون با ابغوره با سرکه و اب خمیرش کنید  و سرتون   بشورید.

اگر طبعتون سرده مواد گرم تقویتی مثل تخم مرغ نسکافه قهوه و....بش اضافه کنید
اول همه رو آسیاب کنیدو هر به مقداری که نیاز دارید درست کنید و استفاده کنید.
شامپو را می تونید با شامپو تخم مرغی استفاده کنید

حجامت عام و سر 
انجیر و ترب و برگ ترب تا تمام شدن شپش نخورید
آفتاب از کدوم طرف دراومده مهربون شدی؟
تا حالا کجا بودی ؟
کی تو را کرده رئیس ؟ چی شد رئیس شدی ؟
توبه می خوای بکنی اول نماز قضا ها و روزه قضا ها و حق و نا حق ها را ادا کن بعد استغفار بگو و تو بوق و کرنا کن مگه دنبال کسب آبرو از مردمی ؟
تو که قدرت داری و بقال سر کوچه نیستی که از صغیر و کبیر اجازه بگیری .
چشو گوش و دست و پا که داری الحمدلله اعمال قانون کنی زبون بازی و تلویزیون بازی دیگه برا چی میکنی ؟  
دنبال چی هستی راستشو بگو تو هم مثل قبلیایی حقه باز و
گفتم که کمی در کارهای اینترنتی و وبی مشغولم و بی علاقه نیستم بهش. اما بزارید بیشتر بگم. یه سایت سفری داشتم سالها قبل و اون روزها که تحریم نبود مسافر میومد ایران، کار و کاسبی داشتم. یکی از کتابهایی که اون زمان بهم کمک کرد همون کتاب سئو بود. حالا سئو چیه؟ به زبون من یعنی چه کار کنیم که سایتمون رتبه بهتری بگیره اما بهتره یه تعریف از یه سایت دیگه بیارم.
ادامه مطلب
دل چند میلیون آدم را بلرزانی،
بعد هم بگویی معذرت خواهی در کار نیست؛
چون حرف اشتباهی زده نشده.
خیلی ها گفته اند،
من هم می گویم:
به خاطر شعور نداشته ی برخی از هم وطنانم
از برادران و خواهرا افغان، عذر خواهی می کنم.
پ.ن: جناب عراقچی،
سال هاست شما دارید از جیب این مردم می خورید،
این هم روی آن همه بدهکاری.
اما دلم نمی آید نگویم:
دهانتان که بسته است، قشنگ‌تر اید.
به نظرم
 
اگه تو توی زندگیت زحمت نکشی، سختی نکشی، و درد نکشی، نمیتونی حرفت رو طوری بزنی که ادمها باورت کنن در رابطه با اون مسئله زندگیت. 
پس برای اینکه هم حرفات واقعی باشن و قابل باور، هم بتونی به دل ادمها نفوذ کنی و زندگیشون رو تغییر بدی،
باید درد کشیده باشی. نمیتونی حرفی رو به زبون بیاری، بنویسی، و انتظار داشته باشی به دل بقیه بشینه (یا حتی خودت) در حالی که تجربه ش نکردی و ایمان و اعتقادی بهش نداری.
 
این رو با همه گوشت و خون و پوستم تجربه کرد
اینم وصف حالم از زبون حضرت حافظ :
گلبنِ عشق میدمد ، ساقی !  گلعذار  کو؟                 بادِ  بهار  میوزد ،   باده  ی   خوشگوار   کو؟
هر گلِ نو  ز گلرخی یاد  همی دهد   ولی                   گوشِ سخن  شنو  کجا  دیده ی اعتبار  کو؟
مجلسِ بزمِ عشق را غالیه ی مراد نیست                ای دمِ صبحِ خوش نفس،نافه ی زلف یار کو؟
حُسن فروشیِ گلم نیست تحمل،ای صبا!               دست  زدم  به  خونِ  دل ، بهرِ خدا نگار کو؟ 
شمعِ  سحرگهی  اگر  لاف ز  عارضِ تو زد         
یکی از غول های تخصص که درواقع غول آخره، کیس بورد هست، یعنی یک بیمار باید پیدا کنیم که چهار قسمت فکش جراحی بخواد ... تا اینجاش که به سختی پیدا میشه ... قسمت دردناکش اینه باید از مرحله به مرحله ی جراحی عکس بگیریم ... و واقعا حس بدی از این کار دارم ... اینکه مدام باید لب و گونه و زبون مریض رو کنار بزنم و اونم کلی اذیت بشه که یک عکس خوب ازش دربیارم ... اصلا نه خوشایند مریض نه من ... ولی مجبوریم نمیدونم چرا تو سیستم آموزشی به این قسمت حقوق بیمارا توجه نمیشه ...
اردلان بیا. داره دیرمون میشه، سنمون داره خرج میشه. بیا میخوام تا اخرین روز عمرم بیشتر دوست داشته باشم. میخوام درد دوریتو بکشم، باهات قهر کنم، بهت تیکه بندازم، بغلت کنم، ببوسمت. اردلان میخوام همه کارای دنیا رو با تو تجربه کنم، پس زودتر بیا، که وقت کنیم حداقل یکمشون رو انجام بدیم. تو خیابون ها بدویم و داد بزنیم، بعد تاتر تا صبح پارک دانشجو بمونیم و برای ادمای هیزش زبون دربیاریم. من با تو دیگه از کنکور ارشد نمیترسم، من عاشق مردنم وقتی پیشتم.
کاش یاد میگرفتیم وقتی بچه ای رو بغل میکنیم، لااقل جلوی مادرش نگیم اخییی چقدر سَبُکه :|
یا زل نزنیم تو چشمای مادرش و با یه حالت طلبکارانه بگیم چرا انقدر بچت ضعیفه :|
ضعیف ؟
خودتی !
دیگه نگم اونایی که به شوخی یا جدی میگن بچه ات زشته چه بلایی سر مادرش میارن!
کاش یاد بگیریم اینقدر با زبون مون دل کسی رو نشکونیم..
کاش منم یاد بگیرم اینقدر دخترمو با پسرعمه اش که ازش کوچیکتره ولی تو خیلی مراحل مثل نشستن یا چهاردست و پا رفتن جلوتره، مقایسه نکنم :|
وقتی اون
 
 
 
 .مرتب گوششون میکنم :جمعه، آینه، کودکانه، مردتنها  و آوار، آوار، آوار! صدبار فکرکنم گوشش کردم.عجیبه  شعرش! انگار شهیار قنبری شرایط منو داشته وقتی برای این کار شعرشو سروده! داره فرهاد از زبون من حرف میزنه: توهم با من نبودی!
حالم خوش نیست. به هر دری میزنم بیفایده ست. انگاری منو جادو کردند. بسراغ هرکسی که میروم مرا پس میزند .بلافاصله عین کسیکه اعصابش خرد بشه وبره سراغ سیگار،منهم سراغ موسیقی میرم. 
عالمخدا، یکتا تویی، آدمخدا گشته فزون،
ای همزبان من، چرا حال زبان گشته زبون؟
دین دشمن من گشته است یارم بت زیبای دهر،
بیگانه مزهب های غیر جان آشنا با من کنون.
خواهم، که بینی روی شید در عالم هر تیره دل،
روشن طلوعی بی غوروب، دنیای دل، دنیای دون.
ملّا خورد خون جگر، بدخو شود شاگرد او،
طفل دبستان زمان دلهای ما را کرد خون.
در مرز و بوم هستیت بیم مریضی بد ترا،
تا بام نفتد بر سرت باید زنی زیرش ستون.
دنیا همه دو نپرور است، دون یا ز ما بالاتر است،
گردون بچرخ
پیرمردی ته همدم پیر زنا
 
ناله سر دوره شنی بیه میشکا
ته سرپیش بیبو تلای ونگه وا
ته دست بزوئه پینه پیر مردی
ته سرنوشت همینه پیرمردی
با هیچکس ناینی کینه پیرمردی
 
استغفار و صلوات ورد زبون
 
علی و ممد و حسن وچه نوم
شمه اعتقاد دور پیر مردی
ناشتنی سواد دور پیرمردی
ته وون غریب جا پیرمردی
پسر زن ورنه سوا پیرمردی
ته رفق پیرزنا پیرمردی
 
بخاری ره تش هاکن با لله وا
مهمون کلسی تا صواش گوگزا
نهار نفت کاکه نیم دونه پلا
پیر ادم نوونه سرد پیرمردی
وچه تا بووش
رمان عشق شفق  نوشته: زهرا.م کاربر انجمن نودهشتیاتعداد صفحات: ۳۹۸ رده سنی +١٨خلاصه:ماجرا درمورد یه زن مطلقه است به اسم شفق که چند سالی از طلاقش گذشته و شوهرش بهش *** کرده و متأسفانه بطور کامل از زندگی شفق بیرون نرفته… با ورود پسرخاله از فرنگ برگشته و خواستگاری خاله اش از شفق همه چیزبهم میریزه وبدتر از همه اینکه خانواده شفق جواب مثبت دادن در حالی که شفق خودش عاشق مردیه به اسم مهراب.شفق هیچ راه فراری از این نامزدی نداره… اما اتفاقی میفته که همه ر
مبهم بهم زنگ زد حالم و بپرسه
گوشی و داد دخترعموش(خیلی شیرین زبون بود فکر کنم چهار پنج ساله بود) 
منم خیر سرم اومدم صدام و بچگونه کنم
صدام و نازک کردم کلی باهم حرف زدیم گوشی و داد به مبهم گفت چقدر صداش عجیب غریب بود!!!
برگشته میگه صداش شبیه هیولاهای مهربون بود
من=))
هیولای مهربان(^o^)
دانلود آهنگ جدید فرهاد اسدیان به نام مثل تو
Текст песни Mesle To Farhad Asadiyan
چشاش افسانه شد یه تیکه پریزاده شدЕго глаза стали легендарными, его разрывали на части
دل مارو روبود شمعمو پروانه شدМое сердце колотилось
لباشو پس گرفت ازم بسکه زخم زبون نزن

ادامه مطلب
به جز خوب درس خواندن و خوب وقت گذاشتن برای درس، وظایف دیگری هم به دوش من هست.
نمیشه که بی تفاوت بود.
مثلا الان ما اگه زبون عربی و انگلیسی رو یاد بگیریم و کارهای گرافیکی هم بلد باشیم، میشیم یه سرباز قدرتمند برای مقابله با حرکات دشمن و ضربه زدن به اون ها.
بارها به این مسئله پی بردم ولی کاری نمی کنیم. مگر شهادت فقط تو جنگ مستقیم محقق میشه؟
تو اگه یه سرباز سایبری قوی بشی نمیتونی موثر باشی؟
بله فقط صحبت کردن و آرزوی های زیبا کردن، خیلی سادست. ولی مای
امشب که با اون یکی صباعه حرف می زدم فهمیدم ما آدما یه درد بزرگیم رو سینه هم! این زبون لعنتی چیه که باهاش می سوزونیم همو؟ حروممون اگه با شکستن دل یکی، خودمونو تو دل یکی دیگه جا کنیم. خیلی وقته قسم خوردم با حال بد یکی گریه نکنم ولی یه سری دردا هستن که درمون ندارن... واقعا ندارن! واقعا نمیشه کاریشون کرد. فاصله چیز وحشتناکیه. فاجعه ست! قیمت خوشحالی امشبش یه بستنی شکلاتی بود که از پسِ از تهران تا سمنان فاصله، نتونستم خوشحالش کنم. چه شبی رو سر می کنه... ل
+ ماشیسّو (맛있어)
_ یعنی چی؟
+ یعنی خوشمزه س! 
..
و در حالی که دارم نون و ماستمو در کنار همسر ایرانیم میخورم به افق خیره میشم و هی تو دلم فحشه که میدمااا....
..
چیه فک کردین رفتم کره؟! با کدوم پول؟! با کدوم وضع اقتصادی؟! اصلا کدوم پسر پیدا میشه که همسرشو ببره جایی که آرزوشو داره؟! همین نون و ماست هم تو ایران در آینده ای نه چندان دور به زور میتونیم با حقوق یه ماهمون بخریم... چالش آینده واسه پولداراس که آینده ای دارن... 
نمیدونم کدومتون پولدارین که دعوتتون
اومدم خونه،گرفتم خوابیدم :|10 دقیقه نگذشت که با یه لگد محکم از خواب پریدم و خلاصه چیزی نمونده بود که دور از جونتون ......با چشمای باز می بینم دختر خالم رو به رومه و مارو مورد عنایت اذیت کردن قرار میده:|این کی شوهر میکنه از دستش خلاص شیم،والا:/
این مدت لکنت زبون پیدا کردم،دارم جمله میگم و کلمات رو فراموش میکنم اونقدر که بعضی وقتا می ترسم رو سر یگان حرف بزنم،به خصوص وقتی که عصبی میشم:|به شدت هم واسه آموزش بی حوصله شدم و حال ندارم با سرباز کل کل کنم مث
دیگه هیچی نیست تو حوض عقیده هایه تن مونده که نمی‌خواد بشه اسیر خاک
بازم منم نشستم دنیا می‌چرخه دور سرمتجربه خوبی بود احمق بودن در لحظه بر باااد رفت نرسید فرداا 
من هنوز عاشق پس زمینه ها خاکستری مث من عوض نشد معلوم نیست طبیعت و رنگش زمستون سرد بود ترک میخورد دیوار گلی گرمم نمیکنه چای کم رنگ بعدا بعدازبون ساده دستا مبهم قاصدکا نخوندن، نرقصیدن با من
 
 
 
ادامه مطلب
این اولین باره ازت حرف میزنم
میدونی خیلی دوستت دارم؟
نه به فکرهای چرت و پرتم اهمیت بده نه به رفتار احمقانه ام
اینا همش چرت و پرته...چرت و پرت محض
مگه میشه تو باشی و من نخواسته باشمت؟
مگه میشه تو وجودم اروم اروم رشد کنی و من دوستت نداشته باشم؟
تو ارزشمندترین هستی منی حتی اگه به زبون نیارم...حتی اگه دیگران فکر کنن از داشتنت ناراحتم...
تو همه وجود منی دختر قشنگم...
تو برای من عزیزترین عالمی اصلا مهم نیس که چون دختری دیگران نمیخوانت تو پاره تنی منی هم
چطوری میشه جریان افکار مسخره تی که هجوم میارن به مغز و نمیدارن ادم نرمال باشه و کاراشو بکنه رو متوقف و خفه کرد-_-اخه من باید چند بار به یه لحضه ی ۵ثانیه ای فکر کنم تا مغرم ارضا بشه و دیگه به اینکه چ سوتی وحشت ناکی دادم فکر نکنه-_-دقیقا کجای این خاطره باعث افزایش ntهای تحریکی میشه ک من نمیفهممش-_- لعنت به همه ی کلمه هایی ک بدون فکر به زبون میان لعنت به همه ی وقتایی که ادما بد نگات کرد لعنت به همه ی رفتارای بچگونه ام لعنت به همه ی ادمایی ک باعث میشن ما
به نام خداوند بخشنده مهربان
 
آیه های 10 و 11 سوره یس
 
 
آیه 10
 
حکایت بچه هایی که گوششون به هیچ صراطی مستقیم نیست. و کار خودشون رو می کنن و هرچی هم بهشون بگی نکن بازهم کا رخطرناک انجام می دهند.اونها می دونن کارشون خوب نیست اما از سر لجبازی اون کارها رو انجام میدهند.
بعد از یه مدت هم مامانشون بی خیال میشن و دیگه بهشون تذکر نمیدن چونکه فهمیدن فایده ای نداره و آب در هاون کوبیدن و یه جورایی خود دانی دیگه من کم آوردم...
 
آیه 11
 
از زبون یه نی نی :
"منو یاد
دارم فکر میکنم خیلی از آدما گاون! از اون گاوا که کلی شیر میدن بعد تهش پاشو میزنن توش همه اش میریزن :/ بهش میگیم گاو نو من شیر ده (شاید هم نه من ) نمیدونم .
آدما میان با کلی دردسر یه کاریو میکنن یا یه زحمتی قبول میکنن بعد لابه لاش اینقدر طعنه و منت و زخم زبون میزننننن که آخرش طرف ساعت ۱۰:۳۰ شب برا فرار از حرفا ع خونه با بچه هاش میزنه بیرون میره پارک بعدددددد ما میریم برمیگردونیمشون:/ 
دراین حد نیکوکار:) 
فک کنم تا صبح در اثر استنشاق بوی نعنا خفه میشیم
فقط سه سالشه تکیه داده بود به دیوار وداشت به روبه روش نگاه میکرد، بهش میگم به چی نگاه میکنی!؟ میگه به ارزوهام بعدم میخنده و میره....
تا کلی وقت داشتم فک میکردم که چطور همچین جمله ای رو به زبون اورده!؟
بعدش به این فکر افتادم که ما از بچگی یاد میگیریم فقط به ارزوهامون نگاه کنیم  شایدم تو خانواده ما ارثیه!!! هرچقدرم که تلاش می‌کنیم همیشه ارزوهامون یه قدم جلوتراند انگار دیگه از خیر ارزوهام تو دنیا گذشتم که مدام خابشونا میبینم... استادمون میگفت چه اش
دم داغدار است. داغدار می ماند اگر بر مدار باقی بماند...
 
+دائم می گردم حرفی به زبون خودشون پیدا کنم بزنم تو دهن ناحق گوی اونها، ولی پایه ها متفاوته، مبناها متفاوته، ولی از اونجا که حق نوره و باطل در مقابل حق جلوه و ظهوری نداره، معلومه هنوز به حق وصل نشدیم کامل که باطل جفتک و معلق بازی در میاره و خون خوبان ما به دست بدترین و کثیف ترین ها ریخته میشه.
 
 
+ ترامپ قمارباز کثیف، اینقدر سینه های ما از نفرت جریانی که توی عوضی از عمله هاش شدی لبریزه که بع
همه امون چیزایی رو در مورد بقیه میدونیم که نباید به روی خودمون بیاریم،چیزایی ک خودشونم میدونن ما میدونیم.موضوع فقط اینکه باید هردومون تظاهر کنیم به ندونستن.شاید اسمش رازه ، رازی ک همه میدونن ولی اینم میدونن ک نباید به زبون بیارنشپ.نون:بی ربط به متن:دیروز ک دواشتم با ف.پ حرف میزدم ک چقد خوب کره ای بلده و اینا از خودم بدم اومد دلیلشم رفتار غلیظم بود نباید ادما رو بینشر از جنبه اشون تحویل گرفت و نباید با ادمایی ک همیشه نادیدشون میگرفتی گرم تر ا
این مطلبی که قراره بنویسم قراره خیلی طولانی باشه، قراره خیلیم پراکنده و نخراشیده باشه، چون به زبون ذهنم ترجمش نکردم،... دستامو گذاشتم رو کیبورد و اجازه دادم با صدای محکمترین باورا و قویترین احساساتم برقصن. ازت میخوام همشو دقیق بخونی، حتی اگه بنظرت چرتوپرت اومد، یا اگه ادامه دادنش اذیتت میکرد... چون ممکنه این مطلب اخرین مطلبی باشه که تو این خونه به دیوار زده میشه...
Updated
2X
3X
4X
5X
یه کامنت به بلاگت فرستادم، اگه نیاز داری بهش فکر کن. هر چقدرم خواست
 
سلام
 
یکی از دیدگاهایی که شخصا دوست دارم اینه که انسان ها رو از بیرون نگاه کنم. خودم رو به عنوان یک شخص که برای خودم مهم هست نبینم. خودم رو به شکل موجودی ببینم که توی فرآیند تکامل داره یه نقش 70-80 ساله رو بازی میکنه. 
 
یکی از دستاورد های انسان ها فرهنگ و زبان بوده. در واقع زبان و فرهنگ یک ابر موجودِ بزرگتر از انسان ها هستند که روی بشریت سوار شدند. واضح ترین مثال فرهنگ و زبان، زبان هایی هست که باهاشون حرف میزنیم. پیچیده تر میتونه اینترنت باشه. ز
وقتایی که خیلی عصبی و ناراحتم  تمام ادم هایی که بهم حرفی زدن و جوابشون ندارم میان نظرم از بی ارزش ترین و رهگذر ها گرفته تا نزدیکانم از فلان دختر تو اتوبوس که اینو بهم گفت تا.... اونقدر این اتفاق تو ذهنم میاد و حرفا و بزخورد ها و واکنش هایی که میشد یا نمیشد نشون بدم تو ذهنم عملی میکنم و این درگیری تا یک ساعت یا حتی دوساعت ادامه داره و وقتی به خودم میام میبینم از عصبانیت تمام عضله های بدنم منقبض شده و انگار که واقعا جسمم اماده است که به اون شخص حمله
میخاستم بگم به هر حال مجبوریم زندگی کنیم. چجوریش رو تا حد زیادیش خودمون مشخص میکنیم. بعضی جاها خیلی جای مبارزه داره جای صبر داره ولی توی همینا تویی که اتنخاب میکنی طرز نگاهت رو یا همون مایندست خودت رو.
این طرز نگاه یه مهارته یعنی اینکه میشه یادش گرفت.
امروز اولین روز ماه محرم بود. یکی یه جا نوشته بود:« صبحت بخیر ای غمی که ما رو بزرگ میکنی»
به دلم نشست. خواستم تغییر کنم. دلم بزرگ شدن میخاد. خسته شدم از این سر چیزای مسخره غمگین و بعضن افسرده بودن.
 
1
هیچوقت نمیشه با این بچه ها نخندید..
شاد نبود،جیغ و داد نکرد،ازونجایی که جلوی بقیه آروم و بی سرو صدام
امروز آآقای ر میگفتن این صدای کدوم کلاس بود؟با دسدن من گفت کلاس خانم ق که نبوده! خانم ق نبودن، دیگه کدوم اساتید کلاس داشتن؟
که لبخند زدم و گفتم کلاس خودم بود:)
 
2
امروز رفتم پیش بابا،
از نزدیک مار خودشو همکاراشو دیدم
بعضیا و رفتاراشون..
و جدا دمشون گرم که انقدر خودداری دارن و درمقابل حتی فحش دادنا آرومن..
اونم آدماس زبون تفهم این منطقه جدیدی
 
 
1
هیچوقت نمیشه با این بچه ها نخندید..
شاد نبود،جیغ و داد نکرد،ازونجایی که جلوی بقیه آروم و بی سرو صدام
امروز آآقای ر میگفتن این صدای کدوم کلاس بود؟با دیدن من گفت کلاس خانم ق که نبوده! خانم ق نبودن، دیگه کدوم اساتید کلاس داشتن؟
که لبخند زدم و گفتم کلاس خودم بود:)
 
2
امروز رفتم پیش بابا،
از نزدیک کار خودشو همکاراشو دیدم
بعضیا و رفتاراشون..
و جدا دمشون گرم که انقدر خودداری دارن و درمقابل حتی فحش دادنا آرومن..
اونم آدمای زبون نفهم این منطقه جدیدی
 
امروز بیرون دانشگاه بین جمعیت یه خانوم هندی مسن شروع کرد باهام حرف زدن....
منم با چشمای متعجب هی تلاش میکردم ببینم چی میگه!
اخرش گفتم من نمیفهمم شما چی میگی...
گفت تو هندی نیستی مگه؟
گفتم نه...من هندی نیستم و زبان هندی هم بلد نیستم....
نکته جالب اینه که هند زبان مدارسش انگلیسی هست و زبان محلی هر شهر تا شهر بعدی کلی فرق داره...طوری که هم ازمایشگاهی های هندی من زبون همو نمیفهمن و با هم انگلیسی حرف میزنن....
اون وقت این زنه چی فکر کرد با خودش؟
چند وقت پیش
انصافا هیچ مخلوقی ب اندازه خر گناه نداره 
امروز ی جا وایساده بودم طرف کلی علوفه کرده بود تو گونی بسته بود گذاشته بود رو خر خودش هم نشسته بود رو علوفه ها ی چوب هم تو دستش بود هی خرو میزد ی بچه کوچک هم جلوش بود گوشا خرو میکشید
آخرم پیاده شدن خرو بستن تو آفتاب خودشون رفتن تو خونه
حالا فکر کنین این حیوون زبون بسته چقدر کتک خوره آخرم ما برای توهین بهم گاهی از اسم خر یا الاغ استفاده میکنیم
فک میکنم اگ خر میدونست قراره خر باشه هرگز زیر بارش نمیرفت
چ
مردی بحضرت الولحسن ع عرضکردم مرا سفارشی نما فرمود زبانت را نگهدار تا عزیز باشی و افسار خودرا بدست مردم مده که خوار و زبون شوی 5 رسول خدا ص بمردی که خدمتش امد  فرمود نمیخواهی ترا بامری  رراهنمایی کنم که خدا بسببان بهشت برد عرضکردچرا یا رسول الله فرمود از انچه خدا بتو داده بده عرض کرد اگر خودم از اینکه باو دهم نیازمند تر باشم چکنم فرمود مظلوم را یاری کن عرضکردم اگر خودم از انکه یاریش کنم نا توانتر باشم چکنم فرمود کا ری براینادان کن یعنی نادان ر
لعنت به کرونا!
لعنت به آدم هایی که با زبون خوش، توی خونشون نمی شینن!
لعنت به کسایی که فقط به فکر خودشونن!
مراقب اطرافیان و عزیزانتون باشین...
تروخدا جلوی مسافرت رفتن دیگران رو بگیرین!
یعنی شما راضی هستین که اون عزیزی که میرین به دیدنش، یه وقت خدایی نکرده آلوده بشه و چیزیش بشه؟!؟!
واقعا خودتون رو می بخشید؟!؟!؟
شما خودخواهی؟! باشه. ولی این خودخواهیت، فقط با جونِ بی ارزشِ خودت بازی نمی کنه؛ صد ها نفر رو درگیر خودش می کنه!
تروخدا، لطفا، خواهشا، التما
گاهی از اینکه بقیه بفهمن میخوام چیکار کنم میترسم!
میترسم از اینکه رو دستم بزنن و جای منو بگیرن!
و من عقب بیفتم!
گرچه الان هم جای خاصی نیستم. ولی خب ترسی هست که ممکنه سراغ خیلی ها بیاد.
امروز دو نفر فکر من و تصمیمی که داشتم رو به زبون آوردن. اما من بجای اینکه بترسم امیدوار شدم.
امیدوار از اینکه تصمیمم درست بنظر میاد. 
..
واسه امروز کلی برنامه داشتم. ولی امروزم با مهمان هایی که اومدن خونمون گذشت. 
خوش گذشت ولی کلا هر وقت واسه چند دقیقه یا چند ساعت یا
مرد سرش رو بالا آورد و تو اون چشم های گرد شده پسر مو سبز زل زد تا جملات قبلی خودش رو ادامه بده...اما درست قبل از اینکه بخواد کلمه ای به زبون بیاره،متوجه چیزی تو اون چشم ها شد...و با شوک،در بین نفس نفس زدناش از درد،تکه تکه و با کلماتی بی ربط بهم،لب زد:
_"چشمــــات...تو...تو هیچ وقت تو اون اتفاق خودکشی نکردی...اما...چطور ممکنه؟"
ادامه مطلب
یکی از زیباترین آرایه های ادبیات فارسی ایهامه که توی زبون های دیگه خیلی کم پیدا میشه! کنکور سراسری خیلی به این آرایه علاقه داره و بیشتر مثالاش از خواجوی کرمانی و حافظه! حالا بریم سراغ اصل ایهام
ایهام وقتی ایجاد میشه که یک یا چند کلمه دومعنی توی بیت یا جمله استفاده میشن که باعث میشه کل عبارت دوتا معنی پیدا کنه!
وقتی میگیم این بیت ایهام داره که هر دوتا معنیِ یه واژه تو بیت قابل جایگذاری باشن!
تو ادامه مطلب چند تا مثال قشنگ از ایهام می زنیم که حا
آدما از ترساشون حرف نمی‌زنن.
 تصحیح می‌کنم که آدما از ترسای واقعی‌شون حرف نمی‌زنن.
ترسای واقعی اونقدر برات سنگین و وحشت‌زا هستن که حتی حاضر نیستی به زبون بیاریشون. انگار اگه ازشون حرف بزنی جون می‌گیرن و اتفاق می‌افتن.
ترس، یکی از درونی‌ترین و شخصی‌ترین حس‌هاست.
ممکنه در روزمره بگیم از فیلان و بهمان می‌ترسیم اما این‌ها همشون ترسایی هستن که خیلی عمیق نیستن. احتمالا اگه تلاش کنیم می‌تونیم باهاشون کنار بیایم اما ترسای واقعی اون ترسایی
میتونم این رو بگم که از شنیدن کلمه آبجی از زبون خواهرام متنفرم..
پشت این آبجی گفتنای هرچندسال یک بار مطئنن یک درخواستی هست که میگن
سلام گرگ بی طمع نیست...
متنفرم ازاین کلمه که فقط در مواقع ای که بهم نیاز دارند استفاده میکنند و چه 
وقیحانه این کلمه رو بعداز هربار پوزخند زدنم و تاکید براینکه بهم نگو آبجی و کارت رو بگو
بازهم تکرار میکنند و منو آزار میدهند...
دلم میخواهد آبجی گفتنشان از ته دل باشد و بدون درخواستی اما فکرکنم این آرزو رو باید به گور ب
امروز 9 ساعت و 6 درس خوندم. کلا 81 شده از یازدهم:)) 40 درس مونده و دو هفته. بعلاوه تاریخ جغرافی البته:| :)) و دوباره خوندن ادبیات:|
.
پشوتن تحت تاثیر مستر بین علاقه خاصی به عروسک پیدا کرده:)) خیلی خوبه واقعا. 
.
دوشنبه امتحان فلسفه داریم:))
.
دیشب خواب ندیدم:))
.
کل دست راستم درد میکنه:| :))
.
اخبار شبانگاهی امروز به پایان رسید-__- :))
پیوست: نامبرده داغ کرده و داره هذیون های موزون میگه؛)) ولی اگه بنویسم خوب نمیشه:)) همینو بدونید که مرثیه ای از زبون یک کرگدن الاغ خست
متن تصنیف غزلی از مولانا جلال الدین رومی
ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگوای شه و سلطان ما ای طربستان مادر حرم جان ما بر چه رسیدی بگونرگس خَمار او ای که خدا یار اودوش ز گلزار او، هر چه بچیدی بگوای شده از دست من چون دل سرمست منای همه را دیده تو آنچ گزیدی بگوعید بیاید رود عید تو ماند ابدکز فلک بی‌مدد چون برهیدی بگودر شکرستان جان غرقه شدم ای شکرزین شکرستان اگر هیچ چشیدی بگومی‌کشدم می به چپ می‌کشدم دل به راسترو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگومی به ق
MATLAB واژه = Matrix labratoryتویِ متلب مشابه با باقی زبون های برنامه نویسی، متغیرها با دسته بندی های مختلفی به کاربرده میشه. همونجوری که از اسم این برنامه نویسی (متلب) مشخص هست، کلا با ماتریس هایی سر و کله میزنیم ...خب حالااا جهت اینکه زودتر وارد بحث های عملی (پرکتیکال) در برنامه نویسی متلب بشیم، متغیرهای عددی، برداری و ماتریسی مختلفی رو میسازیم.مثال1. الف)یک متغیر عددی تعریف کنید که مقدارش برابر با 5 باشد. ب)متغیری را تعریف کنید که بردار 1 تا 5 باشند! ج)ما
اگه همین الان 
 
 
امام حسین( ع)  ❤️  ایستاده بودن روبروت  چی میگفتی ؟
 
 
 
من که اولین حرفی که به ذهنم میومداین بود
 
 
 
 
 
امسالم مثل سالهای قبل نشدکه بشه!...
 
 
 
 
امابعید میدونم اون لحظه این قدرت روداشته باشم که این جمله رو از ذهنم به زبون بیارم
قفله قفل...
 
 
من عوض شدم؛ ولی تو حسین بچگیمی…
 
 
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ و
به نام خدای مهربون 
دوستای عزیزم سلام . وبلاگ Medroid با هدف این ایجاد شد که به طور متفاوت و به زبون خیلی خودمونی برنامه نویسی اندروید رو به علاقه مندان یاد بده و کلی اخبار و مطلب جدید و جذاب راجب اندروید رو منتشر کنه .
 به زودی خبرای خیلی خوبی داریم :) ما رو دنبال کنید 
آی دی پیج اینستاگرامی ما : Medroid.blog
چندوقت قبل خانم متاهلی از آشناها چشمش افتاد به موهای پاهام و گفت شیو نمیکنی?گفتم درحال حاضر حوصله ندارم...با حسرت گفت خوشبحالت،من که دیگه فقط دست خودم نیست نمیتونم...
من از زوایای مختلفی به دلایلم برای ازدواج نکردن فکر کرده بودم ولی هیچوقت به ذهنم نرسیده بود که مالکیت بدن خودمم خواه ناخواه کم و بیش از دستم میره و توی ذهنم در کنار از دست رفتن مالکیت تخت خواب و جبر شنیدن فیش فیش نفس کشیدن یک غول گنده بیخ گوشم،اجبار به تند تند شیو کردن موهای بی زب
شما برو به شکل تصادفی یکی از مناظره‌های پرگار بی‌بی‌سی رو نگاه کن
به احتمال بالای 70 درصد حداقل یکی از طرفین به شدت زبون نفهمه و بدون توجه به حرفای رد و بدل شده، مصره که خودش داره درست میگه
حس میکنم این همونیه که ازش به غرور اهل علم یاد کردن. آدما که فک میکنن چیزی بارشونه دیگه تو خودشون نمیگنجن! ممکنه به نظر بیاد که عالم واقعی متواضعه و بیشتر که یاد میگیره میفهمه کمتر بلده، اما واقعیت اینه که حتی با وجود اینکه میدونن کمتر بلدن هم اصرار دارن به
دیروز مابین پینترست‌گردی‌هام، به یک کلمه‌ای برخورد کردم که از اون موقع تا الآن ذهنم رو به خودش مشغول کرده.
حالا دیگه شما هم می‌دونید به اون نگاه با حسرتی که به هم‌دیگه می‌کنید، در حالی‌که هیچ‌کدوم جرات جلو رفتن ندارید، چی می‌گن. اون لحظه‌ای که نگاه‌تون به هم دوخته می‌شه، ولی زبون‌تون به ته حلق‌تون چسبیده و نمی‌تونید کلمه‌ای حرف بزنید.
کاش همگی انسان‌های جراتمندی بودیم...

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها